سجاد رجبی هشجین

بایگانی
آخرین مطالب

برای شادی روح  شهیدان، بلند صلوات


باشهدای هشجین

کجایید ای شهیدان خدایی  بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق  پرنده‌تر ز مرغان هوایی

******************

در بین خوبی و بدی  از  بد جدا بودن خوش است

مانند یاران حسین  در کربلا بودن خوش است

********************

برای شادی روح شهیدان صلوات

.

.

.

.

 .

.

.

.

.

.

.

.

 

.

.

.

.

.

 

 

 

 

 

هشجین - شهید سرگرد خلبان پولاد داوودی



منطقه خورش رستم مهدپرورش غیورمردان، فرماندهان چهره های شاخصی است که همواره نام ویادشان با ماندگاری و افتخار توام گشته است. خلبان شهید پولاد داوودی یکی از این نام آوران بود که در سال 1330 در هشجین به دنیا آمد و توانست افتخارات زیادی را برای ایران اسلامی کسب کند پولاد داوودی پس از اتمام تحصیلات در هشجین برای ادامه تحصیل به تهران می روند و پس از استخدام در نیروی هوایی جهت تکمیل تحصیلات به آمریکا رفتند همزمان با اوج حملات ددمنشانه رژیم بعثی به ایران اسلامی ایشان جزو کم نظیر خلبانانی بود که در بین خلبانان به داشتن حس قوی پرواز مشهور بود و بارها به عمق خاک دشمن نفوذ کرده و عکس ها و فیلم های زیبایی را از خود به یادگار گذاشته است شهید داوودی بارها به عمق خاک دشمن نفوذ کرده و عکس ها و فیلم های زیبایی را از خود به یادگار گذاشته است شهید داوودی بارها قدرت پرواز خود را بر فراز بغداد به نمایش گذاشت او از جمله معدود خلبانان شاسایی بود که هم با RF4 و هم RF5 پرواز می کرد از جمله خصوصیات این خلبان علاقه شدید او به وطنش هشجین بود ایشان بارها بعد از بازگشت از عملیات موفقیت آمیز قبل از رفتن به پایگاه همدان برفراز هشجین آمده و با شکستن دیوار صوتی چندین بر فراز هشجین دور افتخار می زد و پس از انجام حرکات نمایش در هشجین به پایگاه خود باز می گشت سرانجام در 30 بهمن ماه 1363 در آستانه سی و سومین بهار زندگیش همراه با همرزم شهیدش حسین آخرین پرواز عشق را تجربه نمود و هنگام بازگشت از عملیات هنگامی که هواپیمای ایشان صدمه دیده بود به داخل دریاچه قم سقوط کرد و به درجه رفیع شهادت نائل گشتند و خاک پاک عطر آگین قطعه 27 بهشت زهرای تهران پیکر پولاد گونه اش را چون نگینی در آغوش گرفت.

                                 

نام پدر: قربان على             ‏رشته:زبان و ادبیات فرانسه

 

    تاریخ تولد: 43                     محل تولد: خلخال

    تاریخ شهادت: 65/2/28      محل شهادت: حاج عمران

 

    در ماتم تو دهر بسى شیون کرد

 

 زندگینامه

 شهید طهماسب مظفرى در تیرماه سال 1343 در هشتجین خلخال به دنیا آمد. از همان ابتدا او را با عشق به حضرت امام حسین)ع( تربیت کردند. وى مقطع ابتدایى و راهنمایى را در »هشت‏جین« و دبیرستان را در کرج و هشتجین گذراند و در سال 1363 موفق به اخذ دیپلم از دبیرستان شهید چمران شد. در همان سال با حضور در آزمون ورودى دانشگاه در رشته زبان فرانسه دانشگاه مشهد پذیرفته شد.

 در زمان اوج‏گیرى قیام ملت ایران و در همراهى با مردم، فعالیتهاى خود را آغاز کرد و در آگاه کردن مردم نیز نقش مهمى داشت. بعد از انقلاب تمام وقتش را وقف خدمت به مردم و انقلاب مى‏کرد. براى پاسدارى از انقلاب همیشه در صحنه بود و به بسیج نیز علاقه وافرى داشت.

 تواضع، رأفت و صفاى باطن از دیگر صفات حسنه‏اش بارزتر بود. شهادت را اوج پرواز انسان مى‏دانست و در آرزوى رسیدن به این عروج، عاشقانه مى‏سوخت.

 در سال دوم تحصیلات دانشگاهى، روانه جبهه شد و در تیپ ویژه شهدا در گردان امام سجاد )ع( مستقر گردید. این گردان در تاریخ 65/2/25، در مبارزه‏اى سهمگین درگیر شده بود و ایشان در شب 28 اردیبهشت ماه پس از فتح قله کله قندى به شهادت رسید.

 

 بخشى از وصیتنامه شهید

 »... پدر و مادر عزیزم! این فرزند گناهکار شما انتخابگر بوده. آنچه راکه انتخاب کرده‏ام برایتان بازگو مى‏کنم: من از میان خدایان، اللَّه، از میان پیامبران، محمد)ص(، از میان خلفا، على )ع( و فرزندان پاک او، از بین همه کتب، کتاب قرآن و از میان رنگها، رنگ سرخ، از میان مرگها، شهادت، از میان استادان، حسین)ع(، از میان دانشگاهها، دانشگاه جهاد، از میان رشته‏ها، بسیج، از میان رهبران، خمینى، از میان امّتها، امت مسلمان ایران و از میان بهترین هدیه‏ها، جانم را انتخاب کرده و در راه رسیدن به اللَّه فدا نمودم. حال بنگرید، اگر انتخاب من اشتباه بوده براى من گریه کنید، ولى اگر صحیح بوده )که مطمئناً صحیح است( براى من دعا کنید که خداوند رحمان قبولم کند و شاد باشید که دشمنان خدا و دینمان گریان شوند.

 ... ملت آزاد ایران، نگذارید شیطانهاى کوچک با خون شهیدانتان خان شوند. نگذارید جانمایه‏ها براى بى‏مایه‏هاى دون سرمایه مقام شوند. نگذارید زمین خون رنگ به تسخیر هواداران نیرنگ درآید. نگذارید خان‏هاى دوباره برگشته کام گیرند و نگذارید فرهنگ غرب در سرزمین ایران به وسیله غرب زدگان به اجرا درآید. همه اینها پیام تمام شهیدان مى‏باشد این مسؤولیت با رهبرى امام بر دوش شماست.

 پدر و مادر عزیزم! اگر ما نسوزیم روشنایى مى‏رود و جاى خود را به سیاهى مى‏دهد. چه باید کرد. به گفته یکى از شهیدان گلگون کفن که مى‏گوید: از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از سوى دیگر باید شهید شویم تا آینده بماند. هم باید امروز شهید شویم فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. عجب دردى! چه مى‏شد اى خداى جهان هستى که امروز شهید مى‏شدیم و فردا زنده مى‏شدیم تا دوباره شهید شویم.

 آرى عزیزان من! باید رفت تا اسلام زنده بماند؛ چون درخت شکوهمند اسلام با خون رشد مى‏کند. همانطور که از صدر اسلام کسانى که خونشان را فداى آن نمودند و در آینده نیز باید کسانى خود را به قربانگاه ایزد یکتا ببرند و با خون خویش درخت او را آبیارى کنند.

 در آخر سخنى با کسانى دارم که جنگ را مردود شمرده‏اند. فقط یک سؤال از آنها دارم اگر خانه‏هاى شما در هویزه بود که ویران شده و افراد پیر و خردسال که در زیر آوارهاى سنگین مدفون گشته‏اند عضو خانواده شما بودند و یا آن دختران جوان که مورد تجاوز بعثیان قرار گرفتند و سپس به قتل رسیده‏اند دختر یا خواهر شما بودند آیا باز هم جنگ را مردود مى‏شمردید؟ وجدان خود را قاضى قرارداده و قضاوت کنید البته اگر وجدان دارید«.

شهید عمران پستی

زندگینامه

شهید عمران پستى فرزند على در سال 1338 در هشتجین خلخال به دنیا آمد. ایشان دانشجوى رشته جامعه شناسى بودند که در سال 1358 به عضویت سپاه درآمدند و در سال 1362 در پل طلایه در حالیکه فرمانده گردان حبیب بن مظاهر از لشکر 27 حضرت رسول (ص) بودند بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسیدند.
وى تحصیلات ابتدایى و راهنمایى را در زادگاهش گذراند و به خاطر شاگرد ممتازى‌اش قرار شد که درسش را در اردبیل در مدرسه "جامع"، ادامه دهد. سال 57 در رشته ریاضى فیزیک دیپلم گرفت و از طریق آزمون سراسرى در رشته جامعه‌شناسى به دانشگاه تهران راه یافت. از همان روزها شور مبارزه در وجود او مشتعل شده، به صف مبارزان ضد رژیم پیوسته بودو مى رفت تا به دریاى جوشان تلاشهاى آزادى‌طلبانه راه امام (ره) واصل شود. وى در هشتجین و خلخال به حرکتهاى انقلابى دست زد. در تجهیز روحى دوستان و جوانان کوشید و در بخش اعلامیه‌ها در منطقه، ابتکارات مخصوصى به خرج داد و لرزه بر تن ماموران ژاندارمرى پاسگاه افکند و تحت تعقیب قرار گرفت.
بعد از پیروزى انقلاب، دوباره به تهران برگشت و در دانشگاه، در ردیف پیروان خالص خط امام (ره) قرار گرفت و در تسخیر لانه جاسوسى امریکا نقش حساسى به عهده داشت. سپس به سپاه‌پاسداران تهران پیوست و در واحد گزینش آنجا انجام وظیفه نمود پس از آن با جمعى از دانشجویان براى تشکیل جهاد سازندگى به خلخال آمد.
با آغاز جنگ تحمیلى، رو به دانشگاه کربلا آورده و در لباس بسیجى به ادامه فعالیت پرداخت. در عملیات والفجر 6 مجروح شده، در بیمارستان بانک ملى تهران بسترى گردید. پس از بهبود نسبى، در 12 بهمن سال 62 با یکى از خواهران مومن پاسدار ازدواج کرد. فقط یک هفته از ازدواجش گذشته بود که دوباره راهى جبهه‌ها شد. فرماندهى گردان حبیب‌بن‌مظاهر از لشکر 27 رسول‌الله (ص) بر عهده‌اش گذاشته شد. او فرماندهى صمیمى و صادق بود که پیوسته همراه نیروهاى تحت امر خود در فراز و نشیب پیکار، حضورى خالصانه داشت و از آن جدا نمى‌شد.
وقتى خبر شهادت فرزند را به پدر دادند، دست به درگاه الهى برداشت و گفت: بارالها! این قربانى را از ما بپذیر.
قرار بود در مراسم یادبودش در تهران، حضرت آیت‌الله خامنه‌اى سخنرانى نمایند، اما به خاطر شهادت سردار حاج ابراهیم همت حضرتش در این محفل حضور نیافتند و به جاى ایشان رئیس محترم مجلس شوراى اسلامى وقت فرازهایى از خدمات شهید را بیان داشت.

خاطرات

خاطره 1
آنروز با اصرار زیاد سوار اتوبوس شدیم. صندلیهاى اتوبوس قبلا اشغال شده بود و به اجبار در بوفه نشستیم. توقع چندانى هم نداشتیم. پیش از شروع مسافرت، در آن غوغاى انبوه حمایت، دیدم که جوان بسیجى ساده و آرامى، در حالیکه ساک برزنتى کهنه‌اى در دست داشت. ساکت و خموش داخل ماشین شد و در ته یک ردیف مانده به آخر، نشست، و این زمانى بود که لرزه‌هاى شدید دست‌اندازها، او را معذب مى‌نمود و احساس مى‌کردیم که از دردى جمسانى رنج مى‌برد ولى و قارش آن اجازه را از ما گرفته بود که شرحى از وضع و حالش به دست آوریم تا اگر نیازى باشد کمکى کرده باشیم. بعد از مدتى براى صرف غذا از اتوبوس پیاده شدیم آن جوان نیز پیاده شده در محوطه سالن غذا خورى بودیم که دیدم یکى از همشهریان خلخالى که به تهران مى‌رفت این همسفر غریبمان را دیده و بر چشم او بوسه مى زد. دیر شده بود. من فورا فرصت را غنیمت دانسته و با آن مسافر احوالپرسى کرده خواستم که آن جوان بسیحى را معرفى کند گفت: ایشان برادر "عمران پستى" فرمانده گردان حبیب‌بن مظاهر از لشکر 27 حضرت رسول (ص) هستند. خیلى خوشحال شدم و به دیگران ماجرا را توضیح دادم و تازه همه فهمیدیم که علت درد و ناراحتى ایشان در لرزه‌هاى ماشین جراحت‌هایى بوده که در آن عملیات ایثارگرانه برتن خویش به یادگار دارد. خاموش نشستیم و بر این تندیس شرف و پاکى و قدرت و اعجاز مى‌نگریستیم.

خاطره 2
نماز مغرب را تازه به پایان برده بودم و داشتم دعا مى‌خواندم. عمران و همه سنگرنشینان پیش چشم بودند. از جان و دل دعایشان مى‌کردم. در همین اثنا زنگ خانه به صدا درآمد. خیلى نگران و دلواپس بسوى در شتافتم. صداى پایم را که شنید در را باز نکرده فهماند که اوست. در را باز کردم و دیدمش. چهره خسته از رنج سفر، جلوه مهر و عاطفه معنوى یافته و مفهوم کلام بى‌تکلف عشق فرزندى و مادرى را تفسیر مى‌کند. به داخل آمد.
فردا صبح پیش از هر چیز آماده شد که به بهشت‌زهرا برود از من نیز خواست که در کنارش باشم. از گل فروشى گلى تهیه کرده رفتیم بر سرمزار شهیدان. بیشتر یارانش آنجا آرمیده بودند. تصور کنید که در آن بامداد روحانى، من مادر چه شور و حالى داشتیم. سیر گذر خاطرات، حرکت شتاب‌انگیزى یافته بود و لحظه‌هاى رشد و بالندگى از پیش چشمم مى‌گذشت.

شهید خدمتعلی رجبی هشجین



قائم مقام فرمانده واحد تخریب لشگر31عاشورا (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی(

اول فروردین 1341 در یک خانواده مذهبی در شهر «هشتجین »درشهرستان «خلخال» به دنیا آمد. وی کوچکترین فرزند پسر خانواده بود. دوران تحصیل را از «هشتجین» شروع کرد . بعد دوران راهنمایی و دبیرستان را در اردبیل در محله« باغمیشه »همراه شهید پستی ادامه می دهد .
بعد از اخذ دیپلم به صورت جدی وارد مبارزه با حکومت طاغوت می شودو در شهر «هشتجین» تظاهرات زیادی برپا می کند . او با تدبیر خود، نیروهای پاسگاه «هشتجین »را مجبور به ترک محل می کند . بعد از انقلاب وارد سپاه شده و در روابط عمومی سپاه اردبیل مشغول خدمت می شود. پس ازمدتی به فرماندهی سپاه گرمی منصوب و چند ماه بعد فرمانده سپاه «خلخال » می شود، در حالی که 21 سال سن داشتند. علیرغم سن کم به خوبی در فضای حاکم بر خلخال از عهده مسئولیت این سمت بر می آیند و در بین مردم ورزمندگان جبهه نامی بسیار عالی و دوست داشتنی بر جا می گذارند که در شهادت و تدفین وی مشخص می شود . برخورد وی بامردم، نیروها و خانواده قابل وصف نیست . اما در اثر نا آگاهی وفقر فرهنگی عده ای در خلخال، وی استعفاء داد و به جبهه اعزام شد . در جبهه درگردان تخریب در خدمت فرمانده سر افراز و عارف گردان تخریب شهید جوادی جانشین گردان تخریب لشکر 31 عاشورا می شودو حدود 2 الی 3 ماه بعد در عملیات خیبر و بر اثر اصابت تیر دشمن بعثی بر پیشانیش ، شهید می شود .

با توجه به اینکه ایشان در« اردبیل »تحصیل می کردند و نسبت به شهر« خلخال »شهر مذهبی و بزرگتری محسوب می شد از روند انقلاب اسلامی به خصوص با رهبری امام خمینی (ره ) بیشتر آشنا بودند و همچنین نسبت به اعمال و رفتار غیر قانونی عمال طاغوت آگاهی بیشتری داشتند و نسبت به هم سن و سالان خود روشن فکر بودند .
شهید «رجبی »درآگاهی بخشی به مردم نقش مهمی را داشتند وقتی که به بخش می آمدند به همراه تعدادی از دوستان از جمله شهید عمران پستی ، نادر صدیق و محمد غفاری جوانان را در مسجد بخش جمع می کردند و به روشن گری آنها می پرداختند و اعلامیه هایی که از طرف امام خمینی (ره) صادر می شد بین جوانان توزیع می کردند و خیانتهای رژیم ستم شاهی و مشکلات را که برای مردم مملکت بوجود آورده بودند بیان می کردند . در سایه تلاش و فعالیتهای آنها جوانان نسبت به اعمال و کردار نظام ستم شاهی اطلاعات بیشتری پیدا کردند و زمینه برای انقلاب اسلامی دراین منطقه فراهم گردید . جوانان با تعطیلی مدارس و شرکت در راهپیمایی اعتراضات خود را اظهار نمایند و همه چیز آماده شده بود. بزرگترین مانعی که در این خصوص بود وجود پاسگاه و نیرو کادر امنیتی شاه بود . که در تظاهرات و راهپیمایی مردم و جوانان را مورد اذیت و آزار قرار می دادند و مورد ضرت و شتم ،ولی هرچقدر دستگیری و ضرب وشتم بیشتر می شد . اتحاد همدلی – همکاری مردم افزایش می یافت به طوری که اینگونه حرکتها نتوانست در اراده آهنین شهرو همراهان وی خللی وارد نماید. روز بروز اعتراضات گسترش یافت و همگام با اکثرنقاط کشور درشکل گیری انقلاب نقش بسزایی داشت .

منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثار گران اردبیل،مصاحبه با خانواده ودوستان شهید

 

 

شهدای هشجین

توضیحات: برای دریافت فایل روی لینک بالا کلیک کنید